من اصلا حالم خوب نیست
۱۹ سالمه و تازه دانشجو شدم
حال خودم خوب نبود از یه طرفم مجبور شدم برم خوابگاه بمونم که همه چی رو بدتر کرد
من از آدمای جدید میترسم از تجربه های جدید مکان های جدید
ولی با این حال نمیخوام خونه ام باشم
اصلا دلم نمیخواد هیچ جا باشم ، نه خونمون نه دانشگاه نه خوابگاه .. دلم میخواد برم یجایی که هیچکسی رو نبینم دست هیچکس بهم نرسه
حالم واقعا خوب نیست از خودم متنفرم از همه ی ادمای دورم بدم میاد و نمیتونم با کسی ارتباط بگیرم
با هیچکس حرف نمیزنم و همیشه تو خودمم .. اهنگ گوش میدم تنها میشینم و گریه میکنم
و فکر میکنم همه ازم بدشون میاد بخاطر رفتارایی که دارم
نمیتونم خوشحال باشم ، تا میام بخندم و از چیزی لذت ببرم یه چیزی جلومو میگیره .. واسه هر کاری بی دلیل عذاب وجدان دارم و این نمیزاره زندگی کنم
راستش اصلا دلمم نمیخواد زندگی کنم ، نه دلم میخواد زندگی کنم نه بمیرم که باز وارد دنیای دیگه ای بشم .. همیشه با خودم میگم کاش هیچوقت وجود نداشتم
هیچ هدفی واسه آیندم ندارم و اصلا نمیدونم چرا دارم درس میخونم ، منی که اینهمه واسه دانشگاه رفتن و هدفی که قبلا داشتم هزینه کردم و زحمت کشیدم .. الان همه چی واسم بی معنیه
ولی این حال و روز چیز جدیدی نیست که بخاطر دانشگاه رفتن شروع شده باشه .. من یکی دو سالی هست این حسو دارم و الان خیلی خیلی بدتر شده
فقط به طرز دیوانه واری تصور میکنم دور شم از همه و برم جایی زندگی کنم که حتی خودم رو هم فراموش کنم